چشمانت را ببند
و خود را به سیاهیها بسپار
پشت سایهی پلکهایت.
در میان دهلیزهای پر پیچ و خم صداها سفر کن
خود را به اعماق سایهها بفرست
خود را زیر پوست خود فرو کن
خود را در خود غرق کن
خود را در خود از یاد ببر
در بینهایت
در بیکرانگی وجود خود.
دریا
خود را در دریایی دیگر فراموش میکند.
خود را فراموش کن
و مرا نیز.
در این فراموشی بیپایان و بیزمان
لبها، بوسهها، عشق
همه و همه دیگر بار زاده میشوند
ستارگان فروزنده، دختران شباند.