هر کی یه سال پیش بهم میگفت که قراره توی یه تئاتر نقش بازی کنی و توی جلسات مهم شعر، شعرخوانی داشته باشی، قطعا باور نمیکردم و لبخند میزدم از میزان دور بودن احتمالشون. ولی خب، الان اتفاق افتادهن. چه جوری؟ با آره گفتن به پیشنهادات. یعنی امسال هر کی گفت فلان جا فلان چیزه، میای؟ گفتم آره. و همینجور دایرهی شناخت آدما بیشتر شد و هی دعوتم کردن و دعوتم کردن که آخر رسید به بازیگری! اونم من که این همه خجالتی و درونی هستم!
این نتیجهی بازبودن نسبت به پیشنهادات و اتفاقات، باعث شده که بخوام ادامهش بدم. ببینیم تهش به کجا میرسه.