از نقد نترسیم. اگر حرفها را نشنویم و فقط حرف بزنیم، دچار دیکتاتوری و جمود فکری میشویم. همانطور که در کشورمان شاهد این دیکتاتوریها هستیم. نقد کنیم و نقد شویم. بیخاصیتی و رنگپریدهبودن، صفات زیبایی برای آدمها نیستند.
یا نقدها درستاند و به شما کمک میکنند و یا نقدها ارتباطی با شما ندارند و مثل باد از کنارتان عبور میکنند. اگر بدانید که از صفتی بری هستید، به رکیکترین حرفها هم لبخند خواهید زد. چون آن فرد، خودش را توضیح داده است و نه شما را. کسانی هم که با خواندن حرفهای بیربط به شما، فکرهای بدی در مورد شما بکنند، همان بهتر که آن فکرها را بکنند. چون این آدمها، دیر یا زود فکر جدیدی تولید میکنند تا شما را به پایین بکشند.
اخلاق ناپسندی که بسیاری از اطرافیان من و حتی بزرگان هنر و دین و کشور دارند، این است که برای همقدشدن با افرادی که از آنها بالاتر هستند، او را به پایین میکشند؛ و خودشان تلاشی برای بالا رفتن نمیکنند. وقتی که او خوب لجنمال شد و در کنارشان نشست، خیالشان راحت میشود که دیگر کسی از آنها بهتر نیست. و بعد به سراغ نفر بعدی میروند.
قبل از اینکه به کارگاههای گروس عبدالملکیان بروم، زیاد از اطرافیانم میشنیدم که گروس فلان است و بیسار است. هرچقدر هم که سعی کردم، بدون ذهنیت کارگاه را شروع کنم، حرفهای دوستانم در سرم میچرخید. اما چه شد ؟ هرچه که گذشت، بیشتر از حرفهای ته ذهنم خجالت کشیدم. گروس از متواضعترینها و باسوادترینها و درستترینهای اخلاقی در بین ادبیاتیها بود و هست. هیچوقت ندیدهام که پشت سر کسی حرف بزند و حتی اوقاتی که بچهها سربحث را باز میکنند، خیلی رندانه و با خنده، بحث را عوض میکند. پس آن حرفها برای چه بود ؟ خودتان جواب این سوال را بگویید.
در نکات مطرح شده در کامنتها، کسی که دین را مهمتر از آدم میداند، از من انتقاد کرده که چرا از بالا بحث میکنی ؟ مسلما من خودم را تا حد کسی که سادهترین اصول هستی و دنیا را نمیداند، پایین نمیآورم. تئوری داعش هم این است که اسلام، مهمتر از انسان است؛ پس همه را یا مسلمان کنیم و یا نابود.
یا از من ایراد گرفته شد که حرفهای حکیمانه میزنی. من از شما میپرسم: حرف حکیمانهزدن ایراد است؟ اگر وبلاگ زرد و جلف داشته باشم، خوب است؟ ادعای حکمت ندارم و همیشه سعی کردهام در سادهترین شکل، حرفهایم را بنویسم، اما اینکه از حکمت انتقاد کنیم، واقعا جای تاسف است. اگر از من هم خوشتان نمیآید، ایرادی ندارد؛ از قدیمها گفتهاند که ببینید چه میگوید؛ نبینید که چهکسی میگوید.
نه اهل شکستهنفسی هستم و نه اهل خودبزرگبینی. اندازههای خودم را میدانم و به ضعفهای خودم واقفم. اما از من توقع نداشته باشید که از حد خودم پایبنتر بیایم و توی وبلاگم از سری پستهای «امروز غمگینم و نمیدانم باید چهکار کنم» یا «امروز رفتم خیابون، قدم زدم، کیف داد» یا «چرا یه نفر نیست که این روزا تنهاییامو پر کنه» بنویسم. یا عکس حرم بگذارم و زیرش بنویسم: «دلم تنگ شده». از من نخواهید که عقلم را تعطیل کنم. حرفهای دین و غیردین، باید از فیلتر عقل عبور کنند و لااقل ضدعقل نباشند.
دغدغههای من، کم و بیش همینهایی هستند که در آرشیوم میبینید. میتوانم با لحن بهتری بنویسم، اما نمیتوانم از آنها دست بکشم. حرفهایی را که حس میکنم، باید بزنم، میزنم و از عواقبش هراسی ندارم.
دوستی با افرادی که شخصیت و یا رفتار مجازی یا حقیقی آنها را نمیپسندم، به معنای تایید آنهاست. و من تصمیم گرفتهام که فقط با همطیفهایم دوستی کنم و از غیرهمطیفهایم هم کینه یا نفرتی به دل ندارم. صرفا فکر و راهمان جداست. همین.
اگر به حرفهای کسی ایرادی را وارد میدانیم، نقدمان را بنویسیم و اگر نویسنده منصف باشد، نقد درستمان را خواهد پذیرفت. اما اگر به هر دلیلی نمیتوانیم نقد کنیم و از آن مطلب بدمان آمده، آن موضوع را رها کنیم و به این فکر کنیم که چرا از یک نقد برآشفتیم؟ مگر کسی که افکار درست و سنجیدهای داشته باشد، از نقد آنها آشفته و عصبانی میشود و بهجای پاسخ به نقد، به نویسنده حمله میکند؟
میدانم که قرار نیست و نمیتوانم که همهی آدمهای دنیا را راضی نگهدارم و به دنبالش هم نیستم. با آگاهی کامل، راهم را میروم و از نقدهای منصفانه و درست هم استفاده خواهم کرد. شعار من: مدام ویرایش کن؛ نسخهی نهایی بعد از مرگت، منتشر خواهد شد. رضایت دادن و ایستادن، یعنی مرگ.