همیشه در گوشمان خواندهاند که بهشت زیر پای مادران است. پدران بهترینها هستند .. در فرهنگ متملقانه و ریاکارانهی ایرانی، کمتر نقدی بر والدین نوشته شده است. کسانی که همیشه محق بودهاند و بهترین تشخیصدهندهی صلاح فرزندان. دیکتاتورانی که به اسم علاقه، سرنوشت فرزندان و آیندهشان را تعیین میکنند و چه بسیار استعدادها را که کشتهاند. و چه بسیار عقایدی را که تحمیل کردهاند و ما امروز خیال میکنیم که خودمان انتخابشان کردهایم.
بله، اکثر پدر و مادرها فرزندان خود را دوست دارند، اما باید دید که اساس این علاقه در کجا است. علاقه به موجوداتی که دارای حق انتخاباند و برای والدینشان هدف بودهاند ... و یا وسیلههایی که برای ارضای ناتوانیها و عقدههای والدین به دنیا میآیند و قرار است عصای دست باشند و پرستاری در پیری و ادامهدهندهی نسل و ژن؟
بیشتر مدل دوم است. بیشتر، خودخواهی است و کمترین چیزی که اهمیت دارد، خود فرزنداناند. که در کدام کشور پرورش مییابند؟ با کدام سیستم آموزشی و پرورشی؟ با کدام امکانات؟ که استرسها تحمل میکنند برای خیمهشببازی کنکور. که عقدهها در دلشان مینشیند از تفکرات غالبا سنتی و پوسیدهی والدینشان. که همیشه در اضطراباند از رابطه با جنس مخالف؛ از نوع رابطه؛ از حدود رابطه. که دچار تضادهای زیادی میشوند بین آنچه که والدینشان میخواهند و آنچه که فکر میکنند درست است. که نمیتوانند حتی تصور زندگی مستقلانه و تنها بودن را داشته باشند.
با این فرزندان وابستهی اختهشدهی فاقد شجاعت؛ با این کودکان دبستانی که تا هنگام ازدواج، دبستانی نگهداشته میشوند، سخت بشود تغییر مثبتی ایجاد کرد. تقصیری متوجه فرزندان نیست؛ که تا شخصیتشان شکل بگیرد؛ تا بخواهند خودشان را پیدا کنند، روی ریل خودخواهی والدین گذاشته شدهاند و باید تا انتها بروند. چند نفر میتوانند از ریل خارج شوند و شجاعت راه خود رفتن را داشته باشند؟ خیلی کم.
ما فرزندان، باید کاری کنیم. باید هنجارهای خود را و حق خود را برای والدین و جامعه، بازتعریف کنیم؛ تا جای ممکن، در چهارچوب صمیمیت و دوستی و آرام. و اگر نشد، آزادی ما مهمتر از ناراحتنشدن والدین است. باید به والدین یاد بدهیم که کنار ما و بال ما باشند و نه بالادست و مالک ما. اکثر پدرها و مادرهای ایرانی، تربیت درستی ندارند. همانطور که حمام میروند و یا سفرهی هفتسین میچینند و یا ازدواج میکنند، فرزند هم به دنیا میآورند؛ غریزی و بدون تفکر در مورد آن موجود؛ که از نیستی، به هستی میآورندش. اگر هم فکری باشد، در اینباره است که چگونه آن فرزند کمبودهای زندگیشان را پر خواهد کرد؛ فکرهای خودخواهانه.
اکثر والدین، در پشت لایهی مهربانانهشان، میتوانند دیکتاتورترینها و ظالمترینها و زورگوترینها و قفسترینها و خودخواهترینها و زیادهخواهترینها باشند. زمان آنکه آنها بگویند و ما انجام دهیم، گذشته است؛ وقت آن رسیده است که از برنامههایمان برایشان بگوییم؛ از دنیایمان؛ از حقوقمان ... و اگر پذیرا نبودند، راهمان را جدا کنیم و خودمان را، چیزی را که میتوانستیم بشویم، از مرگ نجات دهیم. باید محکم ایستاد. حتی هزینه داد. و از چیزی نترسید.