مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

 

  دیروز کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» رو خوندم. انقدر خوب نوشته شده بود که یه روزه سیصد و سی صفحه رو خوندم. در تمام مدت با صدای خود حمیدرضا صدر توی سرم می‌خوندمش و این جذاب‌ترش می‌کرد. یه آدمی که پر از زندگیه، از آخرین تلاش‌ها و مبارزاتش علیه سرطان و مرگ می‌نویسه. از عشقش به خانواده و دوستاش و وطنش. به تهران نامه می‌نویسه وقتی داره ترکش می‌کنه. از دردکشیدن‌هاش، از آدم‌های جدید در مسیر درمان، از جزییات. تونست اشکم رو دربیاره. به این فکر کردم که من چطوری خواهم مرد؟ کسی خواهد بود که ازم مراقبت کنه اگه کارم به بیمارستان بکشه؟ عشق فرزند یا پارتنری بهم انرژی مبارزه با سرطان یا مرگ رو خواهد داد؟ بعد به خودم جواب دادم که به این دلیل نباید با کسی وارد رابطه شد یا به دنیاش آورد.

من خیلی دوست داشتم بچه‌دار بشم. از خیلی سال پیش. براش سنگ جمع می‌کردم، گل سر. ولی یه مدته که دیگه حتی «و دیگر هیچ» های وبلاگم هم تموم شده‌اند و به‌روز نمیشن. مثل یه رویای دور شده برام. یه چیزی که دوستش داشتی ولی قرار نیست بهش برسی. 

 

مهدیار دلکش