کتونی های تنها پای تنها
خیابانی و من تنهای تنها
خیالش پرسه می زد پا به پایم
میان ضجه ها گم شد صدایم
لبی لرزان و شعری ناگهانی:
"تو هم شاید یکی از عابرانی"
تو را دیگر ندارم در کنارم
تحمل می کنم راهی ندارم
گذشتم از تو از دیروز و فردا
شبم من تا ابد شب های یلدا
چه رویاهای نابی، آرزوها
"ببوسم" ها معلق در گلوها
"به چشمانت قسم" ها "با تو تنها"
"فراموشم نکن" ها "عشق من" ها
چه پک هایی عجب سیگارهایی
چه گل هایی عجب دیدارهایی
شبیه کودکی هایم شکستم
شبیه شیشه ها بودم و هستم
دریغ از لحظه ای احساس مثبت
پرم از حس تنهایی و غربت
مع العسرم که یسرایی ندارد
خداوندی که عیسایی ندارد
خدا خوابی؟ عجب پروردگاری
شما عکس العمل داری؟ نداری؟
کجایم من؟ چرا؟ اصلن کجایی؟
خدا هستی و خوشحالی خدایی؟
فراموشت نکردم وقت شادی
غمم آمد محل سگ ندادی
دلم صد تکه شد، هر تکه دردی
تو حتا لحظه ای یادم نکردی
تسلایم ندادی وقت غم ها
تنفر دارم از دم، بازدم ها
کسی تنهاتر از من آفریدی؟
چرا شب گریه هایم را ندیدی؟
جوانم بر درختی تکیه کردم
ولی در سجده هایم گریه کردم
چه شد؟ گفتی که من حبل الوریدم
کجا هستی؟ چرا پس من ندیدم؟
خدا لطفن خلاصم کن از عالم
جوابم شو که سرتاپا سوالم
شکایت دارم از دنیای پستت
از آدم های پوشالی مستت
اسیرم در تنم تندیس دردم
به هر قبری رسیدم ناله کردم
سراپا غرق حسی از جنونم
هوس دارد بخشکد جوی خونم
بمیرم من بمیرم من بمیرم
بیا مرگم در آغوشت بگیرم