مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو
چشمانت را ریز کرده ای. و من را تماشا می کنی. "زیر نور آفتاب زیباتر از همیشه ای" را زیر گوشت می گویم. و بازویت را آرام می بوسم. بی حرکت می مانی. روسریت را از روی سرت بر می دارم و از روی نیمکت بلند می شوم. تعجب می کنی و با لبخند اسمم را صدا می زنی. روسریت را باز می کنم و روی صورتم می اندازم. بوی موهایت، به وجدم می آورد. دست هایم را باز می کنم و دور خودم می چرخم. خودم را در آسمان حس می کنم. بعد از چند لحظه سرم گیج می رود و به سختی سر جایم می ایستم. روسری را که از روی صورتم بر می دارم، چهره ی خندانت را می بینم. زیر نور آفتاب، موهایت هم زیباتر می شود. بوسیدنی تر از همیشه شده ای ...    کنارم روی چمن دراز کشیده ای. و هر دو به آسمان خیره شده ایم. ابری را نشانم می دهی. تایید می کنم که زیباست. نوک انگشت اشاره ت را می بوسم. شستم را به شستت می چسبانم و انگشت اشاره ام را به انگشت اشاره ات می رسانم. از دیدن قلب بین انگشتانمان ذوق می کنیم. در آغوشم می کشی ...    کافه ... رگ های دستت ......    نشسته ام لب پشت بام. پاهایم را آویزان کرده ام و تابشان می دهم. به سوسوی یک ستاره ی دور خیره مانده ام. از پشت می آیی. با دست هایت، چشم هایم را می گیری. حس آرامش را در جانم می ریزی. دست هایت را می بوسم و کنار خودم می نشانمت. سرت را روی شانه م می گذاری ...    بیشه زار… به بید مجنونی تکیه داده ایم. پشت به پشت هم. سهراب می خوانیم. تو: در نهفته ترین باغ ها، دستم میوه چید. من: و اینک شاخه ی نزدیک! از سرانگشتم پروا مکن. تو: بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست؛ عطش آشنایی ست. سر می چرخانم و با لبخندی آرام می گویم: درخشش میوه! درخشان تر. نسیمی وزیدن می گیرد. گنجشکان زیباتر از همیشه می خوانند...    باران می بارد. لباس هایمان را می پوشیم تا حسابی قدم بزنیم. نزدیک صبح است و خیابان ها خلوت. هر چقدر شعر بارانی که بلدیم، برای هم می خوانیم. خوب که خیس می شویم، وسط خیابان می ایستیم و تا آخرین نفس می خوانیم و می رقصیم ...    رو به تو نشسته ام و پارو می زنم. نگاهم می کنی و لبخند می زنی. دریا را می شکافیم و جلو می رویم. اطرافمان پر از منظره های بکر و زیباست. اما تو دیدنی تری. مخصوصن زیر نور آفتاب... پاروها را رها می کنم و سرم را روی پایت می گذارم. چشم هایم را می بندم. تکان های آرام قایق، حس خوبی می دهد. اما حس بهتر وقتی ست که موهایم را نوازش می کنی و آرام برایم می خوانی:  ...... We're gonna run, nothing can stop us  ...... Just you and me, all else is nothing
مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">