نگاهم که کردی
تیر پرتاب شد
و دیگر فرصتی برای فرار نبود
لبخند زدم
تا زیباتر بمیرم
یک.
به جایی که بدان سفر نکرده ام، به جایی دور در ورای هر تجربه / چشمان تو
سکوت خود را دارند / در ظریف ترین حالت تو چیزهایی ست که اسیرم می کند / چیزهایی
چنان نزدیک که نمی توان بدان دست یافت / کوتاه ترین نگاهت به آسانی اسیرم می کند /
و حتا اگر همچون انگشتان، خود را بسته باشم / برگ به برگ مرا می توانی بگشایی / به
همان سان که بهار نخستین گل سرخش را / به لمسی رازآلود و سبک دست می گشاید / هیچ
چیز این جهان که پیش روی ماست / به ظرافت شگفت تو نمی رسد / ظرافتی که / در هر نفس
وا می داردم / با رنگ مهر، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم / نمی دانم چه در توست
که می بندد و می گشاید / تنها می دانم چیزی در من است که می داند / چشمان تو ریشه
دارتر از هر گل سرخ ست / و حتا باران هم چنین دستان کوچکی ندارد (ای. ای. کامینگز)
دو. مانی رهنما - شب سرد