کولاک
چشمانم را ریز می کند
سگ های خسته زوزه می کشند
بند سورتمه پاره می شود
سگ های ذوق زده از آزادی
سریع تر از همیشه می دوند
تا چشم کار می کند
همه جا سفید ست
درست مثل این یخچال
در را می بندم
به تخت خواب می روم
تا شانسم را در جنگل امتحان کنم
* تیتر از حسین پناهی عزیز
یک.
انجمن
ادبی درست کردیم. و شاعران شهر را گرد آوردیم. غزل بود که می ساختیم. اما آن چه می
گفتیم، شعر نبود. دو دفتر از این گفته ها را سوزاندم. من فن شاعری می آموختم. اما
هوای شاعرانه ای که به من می خورد، نشئه ی غریبی داشت. مرا به حضور تجربه های گمشده
می برد. خیالاتیم می کرد. با زندگی گیرودار خوشی داشتم. و قدم های عاشقانه برمی
داشتم. کمتر کتاب می خواندم. بیشتر نگاه می کردم. میان خطوط تنهایی، در جذبه فرو
می رفتم. (سهراب سپهری - هنوز در سفرم)
دو. کیهان کلهر با کمانچه اش داستان تعریف می کند