آن ها که تو را شناخته اند
از مرگ هراسی ندارند
شبیه حشره ای
که با دیدن مهتابی
بی خود شده باشد
مدام سر به بودنت می کوبم
دور نیست از من پرندگی
دور نیست از من جاودانگی
کنار تو
خورشید زیر بال های من ست
آن ها که تو را فهمیده اند
مرگ را دوست تر می دارند
یک. این روزها تم پرنده، ارگانیسم مرا در اختیار دارد. مفصل های من، آمادگی پرواز را اندازه می گیرند. پرنده: تنها موجودی که مرا حسود می کند. ای عبور ظریف / بال را معنی کن / تا پر هوش من از حسادت بسوزد. از بچگی حسرت پرواز داشته ام. یک جور حسرت شیمیایی که مثل دیاستاز، واکنش های مرا تند می کند. در پرنده، تیزی و شدت حیات، محشر می کند. من پرنده ها را خیلی شنیده ام. پرنده ها را خوب دیده ام. هر وقت روی بلندی می ایستادم، نبض من در سمت پرندگی می زد. چیزی می شدم میان زمین و پرواز. بعدها تماشای take off یک هواپیما، مرا تا سطح یک اشتیاق کودکانه بالا می برد. (سهراب سپهری - هنوز در سفرم)
دو. علی قمصری (تک نوازی تار)