خدا اگر اندازه ی مادرم دوستم می داشت
تاکنون پرنده شده بودم
هر صبح
زندگی را
به اتاق دخترکان غمگین می آوردم
آواز دشتی می خواندم
برای درخت ها
از ابر می گفتم و آسمان
تا هوایی شوند
غروب که می شد
هفده رکعت می پریدم
می رفتم تا ماه
و جارو می کردم ستاره های صورتش را
تا کامل شود
- دیوانه ها از چشم ماه
دیدن دارند -
اگر پرنده می شدم
خبر آبستن کوه را از آسمان
همه جا جار می زدم
و تهوع های کوه را
شاهد می گرفتم
توربین ها را به آمدن باد
بشارت می دادم
و ماهی ها را
روی بال هایم می نشاندم
تا به آرزوی پروازشان برسند
خدا اگر همین اندازه دوستم داشته باشد
پرنده هم که شوم
آسمانم
سقف قفس ست
یک. بگو چکار کنم ؟ / با فلفلی که طعم فراق می دهد / با دردی که فصل را نمی شناسد / با خونی که بند نمی آید / بگو چکار کنم ؟ / وقتی شادی به دم بادبادکی بند است / و غم چون سنگی / مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند / دلم شاخه ی شاتوتی / که باد / خونش را به در و دیوار پاشیده ست (غلامرضا بروسان)
دو. قایق های رنگیمان را برای دومین بار به آب انداختیم.
سه. حجت اشرف زاده - ماه و ماهی