این یک وصیتنامه ی کاملا جدیست.بر سر مزار من مشکی نپوشید. لطف کنید پیراهن سفید بر تن کنید. از خواندن دعا، قرآن و وردهای معمول خودداری کنید. و به جایش سازهایتان را بیاورید. هر کسی به اندازه ی بهترین آهنگی که دوست دارد برای روح من و روح و جسم بقیه بنوازد. و هر کسی که صدای بهتری دارد، آواز بخواند. خرما نه، پاستیل پخش کنید. گریه نه، بخندید که پرنده ای پرواز کرده است. آن روز بگردید و غریبه ترین و دورترین آدم زندگی ام را پیدا کنید: کسی که از همه بیشتر گریه می کرد. او مرا نشناخته است. لطف کنید روی پارچه ی بزرگی بنویسید: "مرحوم، خودش خوشحال است که پریده است؛ لطفا کاسه ی داغ تر از آش نشوید."
احتمالا پدر و مادر و اقوامم در برابر این کارها مقاومت و مخالفت خواهند کرد. اما شما اگر من را دوست دارید راضی شان کنید. این نوشته را نشانشان دهید و بگویید که خودش با این ها خوشحال تر است. مکان دفن جسمم، تغییری در حال جسمم ایجاد نمی کند ولی میخواهم به دور از فضای قبرستان های معمول، بدنم از بین برود و احیانا اگر کسی خواست بر سر قبرم بیاید (که لطفا نیاید) حال و هوای خوشی پیدا کند از فضا و نه این که ماتم زده شود.
اموال خاصی ندارم اما هر چه وسیله دارم برسد به برادر کوچکترم.
روحش شاد یادش گرامی باد...