در سوز ترانه ای که می خوانی
دنبالم بگرد
صدایت
موهایم را شانه می کند
بلند شو
دست هایت را باز کن
بال به بال من
پرواز کن قبرستان را
بیا دور شویم
برویم تا بیابان
خارها از ذوق دیدنمان
پرنده شوند
از کوه ها بگذریم
به تخم عقاب ها نگوییم قبلا پدرشان چه بوده است
برویم تا جنگل
روی درختان پیر بنشینیم
زیر گوششان بگوییم:
شما هنوز زنده اید!
ادامه دهیم
طوری که شترمرغ ها ما را نبینند
برویم کنار ساحل
به صدف ها بگوییم:
دلتان سیری چند؟
راه آسمان را پیش بگیریم
بفهمیم آسمانی در کار نیست
دنبال خدا بگردیم
بفهمیم باید به گریه ها خندید
بلند شو
بیا با لبخندی گرم
قبرستان را ترک کنیم
یک. رها کن سنگِ گوشهی گورستان را / من آنجا نیستم / وقتی باران میبارد / دستانت را بر شیشههای خیسِ پنجره بگذار / تا گونههای مرا / نوازش کرده باشی / این دستهای همیشه شوخِ من است / که هنگامِ بازگشتنت به خانه / در غروبهای پاییزی / موهایت را / به پیشانیات میریزد، نه نسیم / لمس کن تنِ درختان جنگل را / برای در آغوش کشیدن من / این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن / من آنجا نیستم / زیرِ این سنگ / تنها مُشتی استخوان پوسیده است / و جمجمهای / که لبخندهای مرا حتا به خاطر نمیآورد / برای دیدنم به تماشای دریا برو / من هم قول میدهم / پشتِ تمام بطریهای خالی / در انتظارِ تو باشم (یغما گلرویی)