مثل مادری که در جنگ
نوزادش مرده باشد
و سینه هایش هنوز شیر داشته باشند
تنها شده ام
مثل کوهی که اولین بار
از خودش بالا برود
مثل رودخانه ای که در خودش برگردد
آیینه ای
که اولین بار خودش را ببیند
جز خودم
چیزی برایم نمانده است
جز شیری که
قطره
قطره
قطره
از من می رود
یک. میان ملت های مختلف بوده ام. به هیچ قومی، نشان شایستگی نداده ام. آدم ها وقتی برای من وجود دارند که از پله ی خاصی از شعور بالا رفته باشند. خوب و بدشان را با معیار معرفت می سنجم. دنبال خوب نمی گردم. آدم خوب یعنی آدم باشعور و آگاه. با چنین آدمی، هم در خیابان های نیویورک برخورده ام و هم در کوچه های کاشان. (سهراب سپهری - هنوز در سفرم)