به روزهایی فکر می کند
که از ایستادن خسته شده بود
من به روزهایی
که از رابطه
هر دو نشستیم
به مرور روزهایی که سبز بودیم
و چیزی درونمان جریان داشت
صندلی
به خالیِ بین دست ها و پاهایش نگاه می کند
من به سینه ام
او می خواهد به جنگل برگردد
من به مادرم
یک. دلتنگی های آدمی را / باد ترانه ای می خواند / رویاهایش را / آسمان پرستاره نادیده می گیرد / و هر دانه ی برفی / به اشکی نریخته می ماند / سکوت / سرشار از سخنان ناگفته است / از حرکات ناکرده / اعتراف به عشق های نهان / و شگفتی های بر زبان نیامده / در این سکوت / حقیقت ما نهفته است / حقیقت تو / و من (مارگوت بیکل)