دست مسافر را گرفته بود
قطار پرسید:
"غمانگیزتر از سفر چیزی هست؟"
پاسخ داد:
"اینکه چمدانی، عاشق قطار شود"
مسافر نشست تا واژهها را به چمدان برگرداند
قطار سوت کشید
قطار رفت
یک. هیچ محتاجِ میِ گلگون، نِهای / ترککن گلگونه، تو گلگونهای / ای رخِ چون زهرهات، شمسالضحی / ای گدای رنگ تو گلگونهها (مولانای جان)