بالههایت در قفس
کنار هم بودیم
دو زندانی در خود
که گهگاه از میان میلهها
برای هم آواز میخواندند
یک. "وقتی با تو گفتوگو دارم، کودکی اشیا به من برمیگردد. دنیا، ساده میشود. و حزنِ سادگی، مرا تا شیطنت، تا طنز بالا میبرد. آنوقت دلم میخواهد، منطق خودم را با تمام صبحانههای خوب قاطی کنم. دلم میخواهد درها را روی زمین بخوابانم؛ چون از ایستادن خسته شدهاند." (سهراب سپهری - هنوز در سفرم)