- هرجا که «خودم» از «من»، پررنگتر باشه رو دوست دارم. البته «خودم»ِ من، درخته؛ من درختم. یعنی هر چیزی که توی من، حس درختبودن رو زنده کنه، دوست دارم.
+ من پرندهم. هروقت که به هارمونی میرسم و یکپارچه میشم، حس پرندگی بهم دست میده. بعد از پرنده، باد رو دوست دارم. اینکه اگه حرکت نکنه، دیگه نیست ... راستی تو که درختی بگو ببینم درختا پاشون خسته نمیشه از اینهمه ایستادن؟ همیشه برام سوال بوده این. من اصلاً نمیتونم تصور کنم که تا آخر عمر یه جا وایسم و نتونم حرکت کنم.
- اگه خسته هم بشن، صبر میکنن؛ طاقت میارن. درختا خیلی صبور و قویان.
+ تا کی؟ امیدی به حرکت ندارن که.
- نیازی به حرکت ندارن.
+ هوم. ولی اگه من درخت هم بشم، اصلا نمیتونم ساکن بمونم. شبا که همه خوابن، جام رو با بقیهی درختا عوض میکنم.
بخشی از رمان «مثل آسمان؛ مثل باد»
یکسال از تمومشدن رمانم میگذره ولی هنوز اونجور که میخوام تموم نشده برام. گذاشتمش تا بزرگتر بشم و بعد برم سراغ ادیتکردنش.