خیره در چشمهایش
بادبادکی که در اولین تصویر زندگیاش مانده بود
نمیخواست اما دور میشد
باد
همهچیز را از هم دورتر میکند
یاد درخت
زیبایی خیابان را به چشم نمیآورد
برگ خوب میداند
کاغذ خوب میداند
آنقدر که قیچی میبُرَد
چسب نمیچسباند
آنقدر که باد میبَرَد
نمیآورد
یک. میپرسی تنهایی؟ / تنهایم / تنها / مثلِ هواپیمایی که گیج میزند آن بالا / وصل نمیشود تماسش با برجِ مراقبت / مثلِ هواپیمایی که آمادهی فرود است روی اقیانوس
میپرسی تنهایی؟ / تنهایم / تنها / مثلِ زنی که همهی روز پشتِ فرمان است و / شهرهای کوچک را میبیند و / فکر میکند بماند آنجا / زندگی کند آنجا / بمیرد آنجا
تنهایم / تنها / مثلِ کسی که از خانه بیرون میزند بیهوا / و سردیِ شهر نفسش را میبُرد / مثلِ کسی که بیدار میشود از خواب و / میبیند خانه خالیست / مثلِ قایقی که به ساحل میرسد امّا / خبری از صاحبش نیست / مثلِ یخی که مانده گوشهی قایق / و آب شده است زیرِ آفتاب / مثلِ قایقی که میداند عاقبتش سوختن در آتش است / میپرسی تنهایی؟ (آدرین ریچ)