مثل باد
از لب پرچینها گذشتم
از شالیزارها گذشتم
از اصطبلها
در پی تو
بوی یال اسب
بوی گندم
بوی ستارگان
با من آمیخت
مثل باد
مرا در چرخیدن آسیاب ببینید
مرا در شور شاخهها
هنگامی که پرندهای از رویشان میپرد
مرا در شعرهایم نبینید
که خودکشی بادند
نباید ایستاد
آه که این را چقدر دیر فهمیدم
شعر چه چیزی را میخواهد به درخت اضافه کند؟
هربار ایستادم تنهاتر شدم
هربار بادی به من وزید
تنهاتر شدم.
ابری که میایستد
دیگر پارهی تنش را نخواهد دید.
باید رفت
و روی هیچ شاخهای ننشست
شور شاخهها
پرندههای زیادی را در قفس کرده است
میروم
مثل باد
تا دردهایم تهنشین نشوند
تا بادی
تنهاییم را به رویم نیاورد
یک. رویای من / اسبی جوان و دونده بود / که هیچوقت به میدان مسابقه نرفت / اسبی جوان و دونده که به خیش بستند / تا گرسنگی آدمها را شخم بزند / رویای من جای خوبی به دنیا نیامده بود (سیدرسول پیره)