جامانده از کوچ
کشتیها را تماشا میکند
دود کشتیها
دود پیپهای ملوانان
به آسمان میرود
و چیزی از آسمان
به زمین نمیآید
خورشید پشت ابر
فانوس دریایی در خواب
ماهیها رفتهاند
صدایش را از یاد برده است
و در این عصر خاکستری
به معنی بالهایش فکر میکند
نهنگ ساحل را برای خودکشی ترجیح میدهد
و مرغ دریایی
نشستن و تماشا را
یک. دستهای ما / کوتاه بود / و خرماها / بر نخیل / ما دستهای خود را بریدیم / و به سوی خرماها / پرتابکردیم / خرما فراوان بر زمین ریخت / ولی ما دیگر / دستنداشتیم! (کیومرث منشیزاده)