مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۲۹ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

   

   رُّسُلًا مُّبَشِّرِینَ و َمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا (نسا ۱۶۵)

   پیامبرانى که بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم پس از پیامبران در مقابل خدا حجتى نباشد و خدا توانا و حکیم است.


   می‌خواهم در مورد «للناس علی‌الله حجه» حرف بزنم؛ این‌که از نظر قرآن، تحت شرایطی، مردم علیه خدا هم می‌توانند اقامه‌ی دلیل و حجت کنند و او را مورد مواخذه قرار دهند. در قرآن، «حق» پرسش‌گری و مواخذه از خدا، برای مردم موجود و ممکن و محفوظ است و خدا برای حق آفریده‌هایش، چاره‌ای اندیشیده است و پیامبرانی را فرستاده و بعد از آن‌ها تکلیفی خواسته است.

   دینی که اکنون برای ما می‌گویند، دینی‌ست سراسر تکلیف و باید و نباید؛ بی‌آن‌که حقی برای مسلمانان قائل باشند. مسلمانان باید تک‌تک دستورات را انجام دهند و چیزی نخواهند. باید زکات و خمس بدهند و کاری با ادامه‌ی ماجرا نداشته باشند. حتی در سیاست هم همین سیستم پیاده می‌شود ..

   فارغ از این آیه و تفاسیرش هم ما باید بدانیم که هرجا که حقی باشد، تکلیفی هم خواهد بود. اگر احترام به والدین و تکریم آن‌ها تکلیف فرزندان است؛ ایجاد شرایط مناسب برای رشد هم حق فرزندان در برابر والدین است.

اگر خوب درس‌خواندن، تکلیف دانشجو است، تدریس خوب و برخورد مناسب استاد هم حق دانشجو است.

اگر دادن مالیات، تکلیف شهروندان است، آزادی و انواع خدمات رفاهی هم از حقوق اوست و باید آن‌ها را از حکومتش بخواهد.

   عزیزی می‌گفت که برای شهروندان کشورهای جهان سومی، باید از حقوق گفت و آن‌ها را با حقوقشان آشنا کرد و در کشورهای پیشرفته باید از تکالیف برای مردم گفت. و چه درست هم می‌گفت.

وقتی که ما حتی در برابر خدا هم حق داریم، آیا در برابر بندگانش نداریم؟

   چه زیادند آدم‌ها و مسئولینی که خود را در برابر هیچ‌چیز و هیچ‌کسی پاسخگو نمی‌دانند و اگر قدرتی داشته باشند، زیردستان‌شان را فاقد حقوق می‌دانند و تا می‌توانند بر گردن آن‌ها تکلیف سوار می‌کنند. آدم‌هایی که بنابر صلاح‌دیدشان رفتار می‌کنند و خود را بالاتر از خدا و نقد می‌دانند؛ آدم‌هایی که هر روز می‌بینیم‌شان؛ آدم‌هایی که انگار روز‌به‌روز بیشتر می‌شوند.


مهدیار دلکش


   در جوامع جهان‌سومی، پرمصرف‌ترین سیستم تربیتی، سیستم تبعیت‌کردن است؛ سیستمی کم‌اثر و ناتوان و درسطح‌نگه‌دارنده. در این جوامع، مردم کار خوب انجام می‌دهند تا پاداش بگیرند و کار خوب را برای خوب‌بودنش انجام نمی‌دهند؛ به نیازمندان کمک می‌کنند تا وجدان‌شان آرام بگیرد؛ عبادت می‌کنند تا ثواب کرده باشند؛ درس می‌خوانند تا نمره‌ی خوب بگیرند.

   در سیستمی که مبتنی بر تبعیت‌کردن است، همواره به قدرت و زور نیاز است؛ همیشه مردم باید از چیزی بترسند تا آن کار موردنظر را انجام دهند و طبیعتاً هیچ‌گاه آن کار، درونی و عمیق نخواهد شد. و به محض برداشته‌شدن عامل فشار و زور، مردم دیگر خود را ملزم به انجام آن کار نمی‌دانند.

   اما سیستمی که پایدارتر و قدرتمندتر است، سیستمی است که در آن، نظام عقیدتی مردم، مستقل است و پایه‌ی آن، خواست و انگیزه‌ی هر فرد برای صحیح‌بودن و خوب‌بودن است؛ انگیزه‌ای که همیشگی است و به نظارت یا زور احتیاجی ندارد. اگر فرد یا عمل یا عقیده‌ای قابل‌قبول باشد، در جان مردم می‌نشیند و نشستنش طولانی و مداوم است.

   طبق آزمایشات روان‌شناسان*، هرچه در برابر انجام رفتاری، پاداش کمتری درنظر گرفته شود، درونی‌شدن آن رفتار، بالاتر بوده و افراد، آن عمل را بهتر انجام می‌دهند. هرچه پاداش، بیشتر باشد، انگیزه و دلیل مردم برای انجام آن رفتار، از خود رفتار به سمت پاداش رفتار، میل پیدا می‌کند.



* روان‌شناسی اجتماعی - الیوت ارونسون

مهدیار دلکش


   در فرمان ششم از ده فرمان کیشلفسکی، آن‌جا که زن قصه از پسرک عاشق می‌پرسد: حالا که ادعای عاشقی می‌کنی، از من چه می‌خواهی؟

پاسخ پسرک، یک کلمه است:«هیچ‌چیز»

و عشق، یعنی همین.

   بسیاری از ادعاهای عاشقانه‌ی کنونی، به خودخواهی آلوده است. نباید با گفتن «دوستت دارم»، به دنبال گرفتن امتیازی از معشوق باشیم. نباید منتظر شنیدن «من هم دوستت دارم» باشیم. آن فرد دوست‌داشتنی‌ست و تو آن فرد را دوست داری؟ یا آن فرد را اگر برای تو باشد، دوست خواهی داشت؟ یا به او ابراز علاقه می‌کنی تا برای تو شود؟ و با شنیدن پاسخ منفی، ناگهان علاقه‌ات محو می‌شود؟

   این‌که تو کسی را دوست داری، به این معنی نیست که او هم باید تو را دوست داشته باشد. بدون توقع، دوست داشته باشیم. ابتدا خوب از علاقه‌مان مطمئن شویم و بعد ابرازش کنیم. اگر طرف مقابلمان، علاقه‌اش به اندازه‌ی ما نیست، آزارش ندهیم؛ با فاصله‌ی مناسب دوستش داشته باشیم و از همان دوست‌داشتن، انرژی بگیریم و به زندگی‌مان رنگ‌های تازه اضافه کنیم.


مهدیار دلکش


   مرگ، نزدیک‌تر از آن چیزی‌ست که فکر می‌کنیم. خیلی‌ها پیش از رسیدن به پیری می‌میرند.

از شما می‌خواهم که لیستی از تمام اطرافیان‌تان تهیه کنید. تصور کنید که همه‌ی آن‌ها فردا خواهند مرد؛ حالا دوست دارید که چه رفتاری با آن‌ها داشته باشید؟ چه جملاتی می‌خواهید به آن‌ها بگویید؟

   زشت است که بعد از مرگ آدم‌ها زبان‌مان باز شود. تا زنده‌اند، حرف‌های‌مان را بگوییم که بعد از مرگ‌شان، راحت‌تر و آرام‌تر باشیم.

   هیچ مرگی ناگهانی نیست؛ همین پدر شما که کنارتان نشسته است؛ همین مادرتان که هر روز کنارتان است، حتی همین برادر و خواهر کوچک‌ترتان، ممکن است فردا نباشند.

   لطفا این کار را انجام دهید و همیشه با این پیش‌فرض با آدم‌ها رفتار کنید که ممکن است همگی فردا بمیریم.


مهدیار دلکش


  از عمد، این پست، تند و نیش‌دار نوشته شده است و مخاطبش عموم زن‌هاست و نه همه‌ی آن‌ها.

   شوهرجویی و شوهر‌خواهیِ دخترها و نیازشان به تکیه‌گاه، همان‌قدر مذموم است که سکس‌پرستی و تن‌پرستیِ مردها.

   زن‌ها کمتر، از این خلق‌وخوی زشتِ خود، حرف می‌زنند و مدام، انگشتِ اتهام‌شان به‌سمتِ مردان، دراز است.

   آزارِ خیابانی، مذموم است؛ فعل جنسیِ همراه با زور، ناپسند و زشت است؛ اما سکس‌خواهی در رابطه، امری بسیار طبیعی و حتی لازم است. خواستنِ جسم، در امتدادِ خواستنِ روح است و می‌تواند که رابطه را محکم‌تر و پردوام‌تر کند.

   اما دخترهای جامعه‌ی ما چه می‌خواهند؟ اکثرِ آن‌ها، پسری را می‌خواهند که نیازهای روحی‌شان را برای داشتنِ یک مرد، برطرف کند و خلاها و ضعف‌های شخصیتی‌شان را بپوشاند و برایشان خرج کند؛ اما از نیازهای جسمیِ خودش، حرفی نزند؛ چون در آن‌صورت، بی‌اخلاقی و ناپاکی کرده است؛ و این، یک خودخواهیِ بزرگ است.

   اگر آن پسر، گزینه‌ی مناسبی باشد، به او وعده‌ی سکسِ بعد از ازدواج می‌دهند و سعی می‌کنند تا گزینه‌ی خوب‌شان را از دست ندهند و بعد از ازدواج، به مرادِ دل و نهایتِ خود می‌رسند و خیلی زود هم تمام می‌شوند.

   مردها اما، با همه‌ی حرف‌هایی که در موردشان زده می‌شود، موجودات شریف‌تر و اخلاقی‌تری هستند. یک نیاز بزرگ دارند که اگر تامین شود، چنان انرژی‌ای می‌گیرند که دنیا را مالِ خود می‌کنند؛ که کرده‌اند.

   برعکسِ اکثرِ زن‌ها که دنیای‌شان کوچک‌ست و بعد از ازدواج، تمام می‌شوند؛ مردها بعد از ازدواج، و یا با تامین نیاز بزرگ‌شان، تازه آغاز می‌شوند.

   نیاز جنسی مردها، شدید است؛ نیازی که اگر بعد از چندروز ارضا نشود، به‌طور اتوماتیک و در خواب ‌-با دیدنِ یک خوابِ سکسی- ارضا می‌شود؛ خالقِ مرد، او را طوری آفریده که باید هرچند روز یکبار، ارضا شود، اما زن‌ها را این‌گونه نیافریده است.

   احتمالا نیاز به تکیه‌گاه، در زن هم شدید است، و تا این‌جا هر دو یکسان‌اند؛ اما باید دید که بعد از تامین این نیازهای هورمونی، اراده‌ی این دو جنس، چه‌طور عمل می‌کند؛ که طی این چندین قرن، دیده‌ایم؛ آن‌قدر زن‌ها جنس دوم‌اند که برایشان سالروز درنظر گرفته‌اند؛ روز دختر و روز زن؛ (و این جنس، خوشحالانه این روزها را جشن می‌گیرد) اما باقی سال، متعلق به جنسی‌ست که دنیا در دست او بوده و هست؛ چون بزرگ فکر می‌کند.

   چند شاعر و رییس‌جمهور و فیلسوف و موسیقی‌دان و ریاضی‌دان و به‌طورکلی، زن موفق و تاثیرگذار در جهان است؟ آن‌قدر کم که می‌شود نام‌شان را برد. همیشه مردها، قاعده‌ی دنیا بوده‌اند و زن‌ها، استثنایش.

   زن‌ها ادعا می‌کنند که مردها، در طول تاریخ به آن‌ها اجازه‌‌ی خودنمایی نداده‌اند و مدام از آن‌ها استفاده کرده‌اند؛ و این، عذرِ بدتر از گناه‌ست. وای بر شما که انقدر ظلم‌پذیر و کوچک بوده‌اید که زیرِ بارِ این ظلم‌ها رفته‌اید. چرا در برابر مردهای ظالم، نایستادید؟ چرا این محدودیت‌ها و جنس دوم‌بودن را پذیرفته‌اید؟ اسبی که رکاب ندهد، کسی نمی‌تواند سوارش شود.

   کلیپ‌ها و تبلیغات و پورن‌ها، پر شده‌اند از زنانی که خود را فروخته‌اند و مثل عروسک‌هایی در دست مردان پولدار، چرخیده‌اند. از ازلِ تاریخ، زنانِ عریان، در کاخ‌های امیران رقصیده‌اند و خشنود بوده‌اند، و این عریانی را پذیرفته‌اند؛ مردها در مهمانی‌ها، با لباس‌هایی آراسته و پوشیده ظاهر می‌شوند و زنان، با لباس‌هایی که لذت مردان را فراهم آورد؛ زنان، مفعول‌بودن را به منفعلانه‌ترین شکل ممکن پذیرفته‌اند؛ عروسک‌ها تنها زمانی احساس خوبی دارند که کسی (هر کسی) آن‌ها را ببیند و با آن‌ها بازی کند.

   مولانا، در شعرهایش از «نورِ نور» استفاده کرده‌است. یعنی به نور، دلیل و خلوصی دیگر داده است. زن‌های جامعه‌ی من هم به مفعول، خلوص و تعریفِ تازه‌ای داده‌اند. خیلی از زن‌ها، «مفعولِ مفعول» شده‌اند. مفعولِ‌مفعول‌هایی که از زن‌بودنِ خود استفاده‌ی ابزاری می‌کنند و آن را می‌فروشند.

   اگر استفاده از زور، برای بهره‌کشیِ جنسی از زن‌ها، یک استفاده‌ی ابزاری از قدرت مردانگی‌ست؛ لوس حرف‌زدن و نمایشِ غیرعادیِ اندامِ زنان هم، استفاده‌ی ابزاری آن‌ها از زنانگی‌شان است؛ و هر دو به یک‌اندازه زشت‌اند.

   ابتدا این ذهنیت مفعول‌بودنِ زن را از ذهنِ مردها و زن‌ها و دنیا پاک کنید و بعد به دنبال حقوق خود باشید.

   زن‌های قوی را دوست دارم؛ زن‌هایی که خوبی‌های زن‌بودن را نگه داشته‌اند و بدی‌ها و ضعف‌هایش را از خود دور کرده‌اند. زن‌هایی که خوبی‌های مردبودن را گرفته‌اند و بدی‌هایش را رها کرده‌اند.

   قبل از آن‌که زن باشید، انسان باشید و انتخاب‌هایی به غیر از سکس، برای مردان، باقی بگذارید. به دنیا نشان بدهید که به غیر از مدل‌شدن برای عکاسان مرد، به غیر از لاک و رژزدن، به‌جز صحبت‌کردن‌های غیرمفید، چیزهای دیگری هم بلدید. مردها به‌جز سکس‌کردن، بلدند که دنیا را در دست بگیرند؛ اگر می‌توانید، با جنگیدن و تحمل سختی، سهم خود را پس بگیرید و اگر نمی‌توانید، مردان را متهم نکنید.

   جنگیدن و پس‌گرفتنِ حق، از تاریخ و مردها دشوار است، و حرف‌زدن و متهم‌کردن و بی‌عملی، آسان‌.

کاش پدرها و برادرها هم کمک کنند تا بال و پرِ چیده‌شده‌ی دختران و زنان، به آن‌ها برگردد و دیگر جنس دوم و مفعولِ مفعول نباشند.


مهدیار دلکش


من اشتباه کردم.

من در مورد بلاگفا و مهاجرین بلاگفا اشتباه کردم. و به‌خاطر حرف‎‌های دوماه پیشم، از همه‌ی دوستان معذرت می‌خواهم.

تصور من این بود که آن یک‌ماه‌ونیم، یک تصادف بوده و دیگر تکرار نخواهد شد. اما قطعی‌های مداوم این چندروز و مهم‌تر از آن، رفتارهای زشت و غیرحرفه‌ای بلاگفا در قبال بیانی‌ها، باعث شد که به بی‌لیاقتی مسئولانش پی ببرم و نظرم تغییر کند.

من آن خانه‌ام را دوست داشتم؛ من آن خانه‌ام را بسیار دوست داشتم؛ اما ماندنم به نشانه‌ی تایید رفتار مسئولان بلاگفا بود؛ چرا باید قراردادن لینک‌های بیان، در بلاگفا ناممکن شود؟ چرا بلاگفا باید مرتب از دسترس خارج شود؟ باید به نوعی، شیرازی و دوستانش را متوجه اشتباهات‌شان کرد.

من نسبت به این رفتارها سکوت نکردم و خانه‌ی بسیار عزیزم را ترک کردم. از شما بلاگفایی‌ها هم می‌خواهم که اگر با رفتارهای بلاگفا مخالفید، به نوعی اعتراض خود را نشان بدهید؛ یا با ترک بلاگفا و یا با ایجاد یک کمپین. حتی بیانی‌ها هم می‌توانند که در این حرکت شرکت کنند. نگرانِ انتقال آرشیو هم نباشید؛ من با استفاده از نرم‌افزار مهاجرت بیان، آرشیو شش‎ساله‌ام را در کمتر از نیم‌ساعت منتقل کردم.

من اولین قطعه‌ی دومینو را انداختم؛ قطعات بعدی، شما هستید که اگر بخواهید، می‌توانید یک حرکت بزرگ را شروع کنید.

سکوت و انفعال ما، همان چیزی‌ست که ظالمان می‌خواهند.


مهدیار دلکش

   می‌خواهم در مورد رابطه‌های انتخابی حرف بزنم؛ و نه رابطه‌های اجباری و ناچاری؛ در مورد انتخاب دوست؛ در مورد پیش از شروع رابطه و یا هنگامی که فرد، تجدیدنظری در معیارهای دوستی‌اش انجام داده است؛ در مورد عبارتی که این روزها زیاد می‌شنویم: «قضاوت نکنید»
   بله، قضاوت به معنای قضائی آن، مجاز نیست؛ و نباید عیب‌جویی کرد اما اگر بخواهیم با کسی رابطه داشته باشیم، قضاوت به معنای دیدن آن‌چه که هستند و انجام می‌دهند، واجب و نیاز است. باید واقعیت افراد را دید؛ و دغدغه‌های‌شان را سنجید و تفاوت‌های‌شان را فهمید.
   آیا کسی‌که برای روحش زحمت کشیده، با کسی‌که کوچک‌ترین تلاشی برای بهترشدن نمی‌کند، یکی‌ست؟ و باید رفتار یکسانی با آن‌ها داشت؟ آیا کسی‌که وبلاگش از جنس وبلاگ‌های «امروز رفتم ...» است با وبلاگی که امضای نویسنده‌اش را دارد، یکی‌ست؟ آیا کسی که شبیه دویست‌و‌شش صندوق‌دار می‌ایستد و با لب‌های غنچه‌شده سلفی می‌گیرد، با کسی که بینش و دغدغه و حس خوب را با هم می‌دهد، یکی‌ست؟ چطور می‌شود که هم‌زمان، با هر دوی آن‌ها دوست بود و انتخاب‌شان کرد؟
   از نظر من، باید ترازو داشت و وزن دغدغه‌های اطرافیان را سنجید و به‌اندازه‌ی وزن‌شان، آن‌ها را انتخاب و با آن‌ها دوستی کرد. البته این قضاوت، در حد آگاهی و بینش، باقی می‌ماند و باقی مراحل و ماجرای قضاوت، کار ما نیست و نباید باشد.
   برای من مهم است که دوستانم با چه کسانی دوستی می‌کنند. و اگر تفاوت‌ها زیاد باشد، قید آن دوستی را خواهم زد. یکی از بهترین تصمیم‌های زندگیم، همین غربال‌کردن اطرافیانم بود؛ نشستم و تک‌تک پست‌ها و عکس‌ها و دغدغه‌های‌شان را نگاه کردم و اگر اهل عمق و حرکت نبودند، از آن‌ها فاصله گرفتم. اگر هم‌ز‌مان، هم با آن‌ها دوستی می‌کردم و هم با افرادی که دغدغه‌مند و باسوادند، باید منتظر قطع دوستی از طرف دسته‌ی دوم می‌ماندم و این حق دسته‌ی دوم می‌بود و من نباید از آن‌ها می‌رنجیدم. وقت ما، ارزشمند است و بهتر است با کسانی بگذرد که ارزشش را دارند.
   از نظر من، باید خوب افراد را دید؛ دوست‌ها و اطرافیان‌شان را؛ عیب‌ها و خوبی‌های‌شان را؛ و اگر در مجموع، خوبی‌های‌شان بیشتر بود، با آن‌ها ماند. بودن با همه، بی‌احترامی به آن‌هایی‌ست که زحمت کشیده‌اند و نشانه‌‌ای است از ضعف شخصیت فرد و ترسوبودنش. و البته بر آن‌هایی که به دنبال دیده‌شدن و شهرت به‌هر‌قیمتی هستند، حرجی نیست و پشتِ حرف‌هایم به آن‌هاست.

مهدیار دلکش

   شما مواضع کسی را می‌خوانید که نه سنتی‌ فکر می‌کند و نه مذهبی‌‌ست:
   اصلاً نمی‌توانم فلسفه‌ی آرایش کردن خانوم‌ها و کفش پاشنه‌بلند و مواردی از این دست را بفهمم؛ فلسفه‌ی چیزهای مصنوعی و اضافه‌شده و اضافه را که قرار بوده و هست که زیبایی را افزایش بدهند‌، اما از نظر من نتیجه‌ای عکس دارند.
   از این واضح‌تر هم می‌شود دروغ گفت؟ قد صدوپنجاهش را می‌خواهد، صدوشصت، جلوه بدهد. در هر قدم، صدای دروغش را می‌شود شنید. کسی که حاضر شود به‌سختی راه برود تا حقیقت روشن قدش را طور دیگری جلوه بدهد، راحت‌تر از بقیه‌ی آدم‌ها می‌تواند در چشم‌هایتان نگاه کند و بقیه‌ی چیزها را هم طور دیگری جلوه بدهد. کفش پاشنه‌بلند، تنها دروغی‌ست که هم گوینده و هم شنونده، از آن باخبرند. دروغ عجیبی‌ست.
   چرا لب‌ها را پررنگ می‌کنند؟ این تاکیدی که روی رنگ لب‌ها و اندام دیگر گذاشته می‌شود، به چه معنی‌‌ست؟ که لب‌های قشنگ‌تری دارند؟ این پیام را به چه کسی یا کسانی می‌خواهند برسانند؟ آیا پیام قشنگ‌تر بودن لب‌ها، پیامی‌ست که باید عمومی شود؟ به‌نظرمن، حتی این قشنگ‌تر شدن لب‌ها، برای دوست‌داشتنی‌های ما هم کارکردی ندارد. اگر کسی ما را فقط به‌خاطر رنگ لب‌ها و قد و غیره‌مان بخواهد، با دیدن رنگ‌های بهتر، سراغ افراد دیگری می‌رود.
   من سوالات زیادی در این زمینه‌ها از آشناهایم دارم؛ آشنایانی که نیم‌ساعت قبل از بیرون‌ رفتن، مقدمات زیبا‌تر به‌نظر رسیدنشان را فراهم می‌کنند، اما حاضر نیستند که نیم‌ساعت کتاب بخوانند.     اگر شما به‌جای نیم‌ساعت آرایش کردنتان، روزی نیم‌ساعت کتاب بخوانید، و اگر هر کتاب، هشت ساعت مطالعه نیاز داشته باشد و تا پنجاه سال دیگر زنده باشید، به‌جای روزی نیم‌ساعت آرایش، می‌توانید تا آخر عمرتان، حداقل هزار و دویست کتاب بخوانید! هزار و دویست کتابی که سرتاپای بودنتان را بهتر خواهد کرد.
   عده‌ای هم هستند که می‌گویند که برای خودمان آرایش می‌کنیم. بله، برای تصویر خودتان در ذهن دیگران؛ وگرنه به‌جای شش صبح، دوازده شب آرایش می‌کردید. حتی اگر برای خودتان هم آرایش کنید، باز هم دستاویز سطحی و نامناسبی را برای انرژی گرفتن و خوشحال شدن، انتخاب کرده‌اید. به‌نظرمن، آن‌هایی که برای دیگران آرایش می‌کنند، افرادی فاقد اعتمادبه‌نفس‌اند و آن‌ها که برای خودشان آرایش می‌کنند (که بسیار اندک‌اند) سطحی‌ترین راه برای بهبود حالشان را انتخاب کرده‌اند.
   «همه‌ی زن‌ها آرایش می‌کنند، من هم باید آرایش کنم تا عقب‌مانده به نظر نیایم» عقب‌مانده، کسی‌ست که فرق زیبایی‌های ظاهری و درونی را نفهمد. ممکن است همه هزاران سال، کار اشتباهی بکنند. کافی‌ست، در یک حرکت هماهنگ، از فردا کسی آرایش نکند، آن‌وقت هیچ زنی مجبور نیست که آرایش کند. یک روز را روز جهانی بدون آرایش نام‌گذاری کنید، یک هفته را؛ کل سال را. اگر بد بود، از سال بعد، دوباره آرایش کنید. گاهی به معنی بعضی از کارهای همیشگی‌مان فکر کنیم.
   در اینستاگرام، صفحه‌ای درست شده است که عکس دخترها را، با آرایش و بدون آرایش کنار هم می‌گذارد و منتشر می‌کند. از نظر من، تمام دخترانی که عکسشان را گذاشته‌اند، بدون آرایش، قشنگ‌ترند.
   طرفدار حجاب اختیاری هستم و فکر می‌کنم که در صورت تحقق این رویا، دیگر رتبه‌ی اول را در مصرف لوازم آرایشی نخواهیم داشت.    من اگر دختر می‌بودم، حجاب موهایم را رعایت نمی‌کردم اما یک قلم لوازم آرایشی هم نمی‌داشتم. البته پسرهایی هم هستند که از لوازم آرایشی اضافه استفاده می‌کنند که آن‌ها را به خدا می‌سپارم.
   نیاز به زیبایی را ابتدا در قلب‌ها و ذهن‌هایمان ایجاد کنیم و بعد اگر نیازمان ارضا نشد، در لباس‌هایی که می‌پوشیم. لباس‌های آراسته و زیبا می‌تواند ویترین و دریچه‌ای برای فکرها و قلب‌هایمان باشد.


مهدیار دلکش

   ممنونم از همه‌ی کسانی که توی پست قبلی، نظرشان را گفتند. بعضی از نظرات واقعاً مفید بودند و من را به فکر بردند. بعضی هم بی‌دقت یا بی‌انصافانه نظر داده بودند که از آن‌ها هم ممنونم. هرازچندگاهی بد نیست اگر نظر اطرافیان را بشنویم و با درون و رفتارهای‌مان مطابقتشان دهیم و اگر تغییری لازم بود، آن را اعمال کنیم‌.
   از نقد نترسیم. اگر حرف‌ها را نشنویم و فقط حرف بزنیم، دچار دیکتاتوری و جمود فکری می‌شویم. همان‌طور که در کشورمان شاهد این دیکتاتوری‌ها هستیم. نقد کنیم و نقد شویم. بی‌خاصیتی و رنگ‌پریده‌بودن، صفات زیبایی برای آدم‌ها نیستند.
   یا نقدها درست‌اند و به شما کمک می‌کنند و یا نقدها ارتباطی با شما ندارند و مثل باد از کنارتان عبور می‌کنند. اگر بدانید که از صفتی بری هستید، به رکیک‌ترین حرف‌ها هم لبخند خواهید زد. چون آن فرد، خودش را توضیح داده است و نه شما را. کسانی هم که با خواندن حرف‌های بی‌ربط به شما، فکرهای بدی در مورد شما بکنند، همان بهتر که آن فکرها را بکنند. چون این آدم‌ها، دیر یا زود فکر جدیدی تولید می‌کنند تا شما را به پایین بکشند.
   اخلاق ناپسندی که بسیاری از اطرافیان من و حتی بزرگان هنر و دین و کشور دارند، این است که برای هم‌قدشدن با افرادی که از آن‌ها بالاتر هستند، او را به پایین می‌کشند؛ و خودشان تلاشی برای بالا رفتن نمی‌کنند. وقتی که او خوب لجن‌مال شد و در کنارشان نشست، خیالشان راحت می‌شود که دیگر کسی از آن‌ها بهتر نیست. و بعد به سراغ نفر بعدی می‌روند.
   قبل از این‌که به کارگاه‌های گروس عبدالملکیان بروم، زیاد از اطرافیانم می‌شنیدم که گروس فلان است و بی‌سار است. هرچقدر هم که سعی کردم، بدون ذهنیت کارگاه را شروع کنم، حرف‌های دوستانم در سرم می‌چرخید. اما چه شد ؟ هرچه که گذشت، بیشتر از حرف‌های ته ذهنم خجالت کشیدم. گروس از متواضع‌ترین‌ها و باسوادترین‌ها و درست‌ترین‌های اخلاقی در بین ادبیاتی‌ها بود و هست. هیچ‌وقت ندیده‌ام که پشت سر کسی حرف بزند و حتی اوقاتی که بچه‌ها سربحث را باز می‌کنند، خیلی رندانه و با خنده، بحث را عوض می‌کند. پس آن حرف‌ها برای چه بود ؟ خودتان جواب این سوال را بگویید.‌
   در نکات مطرح شده در کامنت‌ها، کسی که دین را مهم‌تر از آدم می‌داند، از من انتقاد کرده که چرا از بالا بحث می‌کنی ؟ مسلما من خودم را تا حد کسی که ساده‌ترین اصول هستی و دنیا را نمی‌داند، پایین نمی‌آورم. تئوری داعش هم این است که اسلام، مهم‌تر از انسان است؛ پس همه را یا مسلمان کنیم و یا نابود.
   یا از من ایراد گرفته شد که حرف‌های حکیمانه می‌زنی. من از شما می‌پرسم: حرف حکیمانه‌زدن ایراد است؟ اگر وبلاگ زرد و جلف داشته باشم، خوب است؟ ادعای حکمت ندارم و همیشه سعی کرده‌ام در ساده‌ترین شکل، حرف‌هایم را بنویسم، اما این‌که از حکمت انتقاد کنیم، واقعا جای تاسف است. اگر از من هم خوشتان نمی‌آید، ایرادی ندارد؛ از قدیم‌ها گفته‌اند که ببینید چه می‌گوید؛ نبینید که چه‌کسی می‌گوید.
   نه اهل شکسته‌نفسی هستم و نه اهل خودبزرگ‌بینی. اندازه‌های خودم را می‌دانم و به ضعف‌های خودم واقفم. اما از من توقع نداشته باشید که از حد خودم پایبن‌تر بیایم و توی وبلاگم از سری پست‌های «امروز غمگینم و نمی‌دانم باید چه‌کار کنم» یا «امروز رفتم خیابون، قدم زدم، کیف داد» یا «چرا یه نفر نیست که این روزا تنهاییامو پر کنه» بنویسم‌. یا عکس حرم بگذارم و زیرش بنویسم: «دلم تنگ شده». از من نخواهید که عقلم را تعطیل کنم. حرف‌های دین و غیردین، باید از فیلتر عقل عبور کنند و لااقل ضدعقل نباشند.
   دغدغه‌های من، کم و بیش همین‌هایی هستند که در آرشیوم می‌بینید. می‌توانم با لحن بهتری بنویسم، اما نمی‌توانم از آن‌ها دست بکشم. حرف‌هایی را که حس می‌کنم، باید بزنم، می‌زنم و از عواقبش هراسی ندارم.
   دوستی با افرادی که شخصیت و یا رفتار مجازی یا حقیقی‌ آن‌ها را نمی‌پسندم، به معنای تایید آن‌هاست. و من تصمیم گرفته‌ام که فقط با هم‌طیف‌هایم دوستی کنم و از غیرهم‌طیف‌هایم هم کینه یا نفرتی به دل ندارم. صرفا فکر و راهمان جداست. همین.
   اگر به حرف‌های کسی ایرادی را وارد می‌دانیم، نقدمان را بنویسیم و اگر نویسنده منصف باشد، نقد درستمان را خواهد پذیرفت. اما اگر به هر دلیلی نمی‌توانیم نقد کنیم و از آن مطلب بدمان آمده، آن موضوع را رها کنیم و به این فکر کنیم که چرا از یک نقد برآشفتیم؟ مگر کسی که افکار درست و سنجیده‌ای داشته باشد، از نقد آن‌ها آشفته و عصبانی می‌شود و به‌جای پاسخ به نقد، به نویسنده حمله می‌کند؟
   می‌دانم که قرار نیست و نمی‌توانم که همه‌ی آدم‌های دنیا را راضی نگه‌دارم و به دنبالش هم نیستم. با آگاهی کامل، راهم را می‌روم و از نقدهای منصفانه و درست هم استفاده خواهم کرد. شعار من: مدام ویرایش کن؛ نسخه‌ی نهایی بعد از مرگت، منتشر خواهد شد. رضایت دادن و ایستادن، یعنی مرگ‌.

مهدیار دلکش

   سخیف‌ترین و بی‌ارزش‌ترین نوع رابطه بین انسان‌ها، رابطه‌ی تاجرانه است. رابطه‌ای که در آن مبادله‌ی کالا با کالا انجام شود؛ بده تا بدهم. تا ندهی نمی‌دهم.
   حتی سخیف‌ترین نوع دینداری و رابطه‌ی با خدا هم همین رابطه‌‌ی تاجرانه‌ست. من کارهای خوب انجام می‌دهم و تو من را به بهشت ببر. مسخره‌ی مسخره‌ی مسخره.
   اسف‌ناکی ماجرا آن‌جاست که این مدل رابطه‌ها در ازدواج‌ها هم رایج شده. دختر می‌دهیم، پول می‌گیریم. پول می‌دهیم؛ دختر می‌خریم. رابطه‌ای که قرار است سراسر عشق باشد و ایثار.
   تا ببرید هوادار شما هستیم. تا امکان صعود شما باشد، در سی ثانیه بلیط‌ها را می‌خریم و در شبکه‌های اجتماعی غوغا می‌کنیم. ولی وای به حال‌تان اگر صعود نکنید؛ یک‌چهارم بلیط‌ها روی دست فدراسیون والیبال خواهد ماند. و قسمت فاجعه‌‌ی این هواداری‌ها، دخترانی هستند که تا دوسال پیش، فرق بین اسپک و دریافت را نمی‌دانستند و حالا عاشق سروقامتان شده‌اند. عاشق قد و هیکل سروقامتان؛ و با بردها جیغ و هورا راه می‌اندازند و با باخت‌شان، سراغ عشق‌های خواننده و بازیگرشان می‌روند.
   دوستان پسر کمتری دارم ولی عمیق­‌ترین رابطه­‌هایم با همین معدودها بوده. دوستی دارم به اسم محسن حقیقی، که ایده­‌آل­‌ترین دوست من است. خوب من را می­‌فهمد و در عین­‌حال از بامعرفت­‌ترین‌­هاست. متقابلا من هم او را می­‌فهمم و همیشه قدردان و مراقبش بوده­‌ام. خیلی اوقات نیازی به حرف زدن نداریم. یک نگاه یا یک کلمه، کافی‌ست.
   هرکسی که بخواهد می­‌تواند از من ناراحت شود، اما ترس از ناراحتی دوستانم، باعث نمی­‌شود که نگویم نود و نه درصد دخترهای ایرانی­‌ای که من می‌شناسم، با ترم معرفت آشنایی ندارند. و نمی‌توانند از رابطه­‌ی تاجرانه فراتر بروند. این درصد، در پسرها کمتر است، اما آن­‌ها هم در کل وضع جالبی ندارند.
   من ؟ مانده‌­ام با معدودها. هم­‌چنان امیدوار. ولی ترجیحم این است که در بندر لیورپول زندگی کنم و بدون­ توجه به باخت و برد تیمم، با چندین هزار تماشاگر، سرود you will never walk alone را بخوانم. به استیفی جی تعظیم کنم که سال­‌ها کنار تیم ماند و هواداران را به پول نفروخت. یا طرفدار یه تیم دسته دومی انگلیس باشم و همراه ده­‌هزار تماشاگر دیگر، با تمام وجود بازیکنان خنگ تیمم را تشویق کنم و هرگز تردیدی در وجودم حس نکنم.
   الانِ خودم را دوست ندارم. دوست ندارم که آدم­‌های بی معرفت، تاثیری روی رفتارهایم بگذارند. کاش ایرانی‌­ها طوری بودند که اخلاقی زیستن کم‌­هزینه و بی‌­هزینه می‌­بود. و خو‌ب‌­بودن، به آدم احساس بی‌­شعوری و خرفت‌بودن و احمقیت نمی­‌داد. فعلا تنها راه باقی­‌مانده برایم این است که به دنبال بامعرفت­‌ها بگردم تا بتوانم مثل خودم و طوری که فکر می­‌کنم درست­‌ست، زندگی کنم.

مهدیار دلکش