دیروز داشتم به این فکر می کردم
که چقدر عکس هایم
برای آگهی ترحیم، مناسب اند
تنها یک روبان سپید کم دارند
سپید
آری سپید
همه سپید بپوشید
در روز پرواز کسی که
با دیدن کبوترها
بغض می کرد
کسی که خودخواسته
رخت دامادی بر تن نکرد
هیچ یک ندانستید
که داماد پرنده ها شده بود
و هر روز
دخترش آسمان را پرواز می کرد
سپید بپوشید
برای کسی که مدام زمزمه می کرد:
کاش خدا
مثل آسمان
وجود داشت
یک. رها کن سنگ گوشه ی گورستان را / من آن جا نیستم / وقتی باران می بارد / دستانت را بر شیشه های خیس پنجره بگذار / تا گونه های مرا / نوازش کرده باشی / این دست های همیشه شوخ من است / که هنگام بازگشتنت به خانه / در غروب های پاییزی / موهایت را / به پیشانی ات می ریزد، نه نسیم / لمس کن تن درختان جنگل را / برای در آغوش کشیدن من / این گرانیت گردگرفته را رها کن / من آن جا نیستم / زیر این سنگ / تنها مشتی استخوان پوسیده است / و جمجمه ای / که حتی لبخندهای مرا به خاطر نمی آورد / برای دیدنم به تماشای دریا برو / من هم قول می دهم / پشت تمام بطری های خالی / در انتظار تو باشم (یغما گلرویی)