مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

 

دونفر لباس‌هایشان را پاره کردند و عشق ورزیدند
تا از سهم ابدیت ما دفاع کرده باشند،
و از جیره‌ی ما از زمان و بهشت،
تا به عمق ریشه‌های ما بروند و ما را نجات دهند،
تا میراثی را زنده کنند که راهزنان زندگی
هزاران سال پیش از ما دزدیده بودند،
آنان لباس‌هایشان را پاره کردند و هم‌آغوش شدند
زیرا هنگامی که بدن‌های عریان به هم می‌رسند
انسان‌ها از زمان می‌گریزند و زخم‌ناپذیر می‌شوند
هیچ‌چیز نمی‌تواند به آنان دست یابد، آنان به سرچشمه بازمی‌گردند
آنجا من و تویی نیست، فردا، دیروز، اسمی نیست ...

هنگامی که دو نفر عشقبازی می‌کنند جهان متولد می‌شود
دیوارهای نامرئی و صورتک‌هایی
که انسان را از انسان دیگر جدا می‌کند
و از خویش،
همه فرو می‌ریزند
در لحظه‌ای عظیم
و ما به یگانگی از دست‌رفته‌مان می‌نگریم،
به انزوای محض انسان‌ بودن،
به شکوه انسان بودن،
شکوه نان را قسمت کردن، آفتاب را و مرگ را قسمت کردن،
به معجزه‌ی فراموش‌شده‌ی زنده‌بودن ...

دوست‌داشتن
عریان‌کردن فرد است از تمام اسم‌ها.

 

مهدیار دلکش

 

شاید دوست‌داشتن
آموختنِ عبورکردن در این جهان است
آموختنِ خاموش ماندن، همچون درخت بلوط.
آموختن دیدن.
نگاه تو بذر می‌فشاند
و درختی می‌کارد.
من حرف می‌زنم
زیرا شاخه‌هایی در باد می‌رقصند.

 

مهدیار دلکش

مهدیار دلکش

 

هوا صاف است
نیمروز در اینجا می‌درخشد
اما من خورشیدی نمی‌یابم.

از کران تا کران
همه‌چیز می‌درخشد
من اما خورشیدی نمی‌یابم.

گمشده در روشنایی
از بازتاب نور به سوی شعله می‌روم
اما خورشیدی نمی‌یابم.

خورشید، خود در روشنایی عریان است
پرسش‌هایش، همه درخشان‌اند
اما خود، خورشیدی نمی‌یابد.

 

مهدیار دلکش

 

 

ای دختران شالیکار!
همه‌چیزتان گل‌آلود است
مگر ترانه‌هایی که می‌خوانید.

 

 

رایزان

 

 

پ.ن: چقدر و چقدر امید و زندگی داره این هایکو. قشنگ شبیه زندگیه، سراسر گه اما چیزی هست که ما رو نگه‌می‌داره و رو به جلو میریم باهاش.

 

مهدیار دلکش

 

 

مهدیار دلکش

 

همیشه فکر کرده‌ام روزی خواهد رسید که من قرار بگیرم، در سر جایم باشم و آن‌وقت خواهم توانست روشن باشم، دقیق باشم و بستگی خودم را با دوستان به آن نهایت دلپذیر و کمیاب برسانم،
اما همیشه رابطه من با حوالی خودم نازک بوده است...آیا جایی هست که مال من باشد؟
فکر نمی‌کنم. باید از این توقع بی‌پایه گذشت.
در اتاق مسافرخانه هم باید شعر گفت.
روی نیمکت پارک هم باید قصه نوشت.
سخت‌گیری را باید جای دیگری خرج کرد.

 

مهدیار دلکش

 

شب، هزار جفت چشم دارد
و روز، بیش از یک چشم ندارد
با اینهمه، جهان درخشان
تمامی نورش را از کف می‌دهد
هنگامی که آن یک چشم بسته شود
و همینگونه ذهن آدمی، هزار چشم و چشمه دارد
که از معرفت می‌جوشد
و قلب، بیش از یک چشم ندارد
اما تمامی زندگی در سیاهی می‌رود
هنگامی که عشق افول می‌کند.

 

مهدیار دلکش

 

 

مهدیار دلکش

 

   کارتیه، فیلسوف فرانسوی، فرمولی برای حفظ خونسردی خود و شاگردانش در برابر آدم‌های مردم‌آزار، ابداع کرد. او می‌نویسد: «هرگز نگو که مردم، بدجنس هستند. تو فقط باید به دنبال رگ خواب آنها بگردی.» منظور او از «رگ خواب» این بود که باید به دنبال منشا رنجی باشی که فرد را تحریک می‌کند تا منزجرکننده رفتار کند. فکر آرامش‌بخشی است اگر تصور کنیم که آنها در پشت صحنه، در جاهایی که نمی‌توانیم ببینیم، رنج کشیده‌اند. بالغ‌بودن، یعنی اینکه یاد بگیریم وقتی دلیل آشکاری در توجیه رفتاری آزارنده وجود ندارد، بتوانیم این منطقه‌ی رنج را تخیل کنیم.

 

 

آلن دوباتن
درباره‌ی خوب‌بودن

 

مهدیار دلکش