مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

 

آنارکیسم یا آنارشیسم، با ثروت‌اندوزی، قدرت و مالکیت، و به تبع اون، با کاپیتالیسم، دموکراسی و فاشیسم مشکل داره. آنارکیست‌ها معتقدن که کاپیتالیسم، مردم رو تشویق به خرید چیزایی می‌کنه که اصلا نیازی بهشون نداره و به‌طور کلی، بی‌عدالتی و فاصله‌ی طبقاتی رو هر روز بیشتر می‌کنه. اونا با دموکراسی مشکل دارن، چون معتقدن که اولا به کاپیتالیسم کمک می‌کنه و دوما، در عمل، ادامه‌ی دیکتاتوریه؛ چون مردم اتوریته‌ای بر سیاستمدارا ندارن و اونا هر کاری بخوان می‌کنن.
آنارکیستا میگن کسی نباید به خاطر پولش برتری داشته باشه نسبت به کس دیگه و همه باید بنابر تواناییشون شغلی رو انتخاب کنن و خدمات رایگان به جامعه بدن و هر چیزی رو که می‌خوان به صورت رایگان از جامعه و مشاغل دیگه دریافت کنن. در واقع در جامعه‌ی مدنظر آنارکیست‌ها، پول وجود نداره و هرکس بنابر نیازش، می‌تونه صاحب هر چیزی که می‌خواد باشه. و البته این سیستم، انسان‌های فرهیخته و آموزش‌دیده می‌طلبه که تفکر آنارکیستی داشته باشن و مشکل ایجاد نکنن یا بیشتر از نیازشون نخوان.
کروپوتکین -از آنارکیست‌های معروف- میگه که در جامعه‌ی آنارکیستی، کسی رئیس کسی نیست و هر کس، رئیس خودشه و مردم برای رفع نیازهای دیگه‌شون کار نمی‌کنن؛ اونا برای کمک به دیگران و شادی جامعه، کاری رو انجام میدن که توش خبره‌ن و دوستش دارن.
اون افرادی که جامعه به اونا آنارشیست میگه و کارای خرابکارانه می‌کنن، می‌خوان که علیه کاپیتالیسم بجنگن. می‌خوان بانکا رو آتیش بزنن تا پول از بین بره و فاصله‌ی پولدار و فقیر، کم بشه. تا به جامعه‌ی آنارکیسمی نزدیک‌تر بشیم. توی هر تفکری، تندرو وجود داره. ولی حیفه که آنارکیسم رو با تندروهاش فقط بشناسیم.

در حال حاضر، چندین روستا در سرتاسر دنیا، با تفکر آنارشیسمی اداره میشن.

 

مهدیار دلکش



مهدیار دلکش


تنهایی، چیز پری است و همزمان، خالی. آدم را فرامی‌گیرد و ناگهان پرش می‌کند. می‌ریزد پشت پلک‌ها، زیر گلو، روی شانه‌ها. پاها شروع می‌کنند به سنگین‌شدن و موجب می‌شود آدم به عمق برود. آن‌قدر سنگین می‌شود که نمی‌تواند از فرورفتن سر باز بزند. در همین تنهایی است که من شروع می‌کنم به دیدن چیزهایی که آدم‌های معمولی، به چشمشان نمی‌آید. آن‌ها آن‌قدر به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده‌اند. حس دیدن، مانند حس جهت‌یابی، به مرور زمان در نوع آدمیزاد، از بین رفته است.

اگر از دیدن، استفاده نکنی، ذره‌ذره از دستش می‌دهی. در این صورت، وقتی به یک چیز نگاه می‌کنی، فقط خود آن چیز را می‌بینی، نه چیزهای دیگری را. حس دیدن را فقط در تنهایی می‌توانی بازبیابی.



مهدیار دلکش


اساس تمامی هنرها، شعر است. هنر، یعنی کشف و شهود، هویداکردن داده‌های جدید. شعر، ما را به تعالی می‌رساند. به ما کمک می‌کند تا از روزمرگی بگریزیم. و این گریز، همان هنر است. بیان هنری، جهانی را پیش رو می‌آورد که از چشم انسان، پنهان است. به ما اجازه می‌دهد هزاران فرسنگ از زمین فاصله بگیریم و از آن بلندا، به جهان نگاه کنیم.

فقر، یعنی جهانی بدون هنر و بدون شعر.

شعر، در ذات خود، درجه‌ای از ابهام را دربر دارد. طبیعت شعر، ناتمام و تعین‌ناپذیر است و از ما دعوت می‌کند که آن را کامل کنیم، جاهای خالی را پر کنیم، نقطه‌چین‌ها را به هم وصل کنیم. عمر شعر واقعی، همیشه بیشتر از داستان است.


مهدیار دلکش



مهدیار دلکش


ملول و خسته و خردم می‌کند

دیدن همیشگی همان مزرعه‌ها و همان آدم‌ها

همان آسمان‌ها و همان مه‌ها


ای کاش از دل ابرها می‌گریختم

و پیشانی‌ام را در خورشید دور، گرم می‌کردم

آه! کاش رود، رفتار خود را به من می‌داد

کاش عقاب، بال خود را به من می‌بخشید



مهدیار دلکش


گوشِ انسان‌ها موسیقیِ وجودت را نمی‌شنود. تو از نظر آن‌ها زندگی ساکت و آرامی داری؛ پرده‌ی صماخ گوش آن‌ها هیچ‌یک از ظرافت‌های آهنگ‌های تو را تشخیص نمی‌دهد. البته، تو در ملاءعام همراه با موزیک نظامی پیش نمی‌روی، اما این دلیل نمی‌شود که این آدم‌ها بگویند زندگی تو از موسیقی عاری است. آن‌هایی که گوش دارند می‌توانند بشنوند.


مهدیار دلکش




مهدیار دلکش



بشریت را به صورت عام دوست دارم، نه به صورت انفرادی و یک فرد. در رویا همیشه می‌بینم که بشریت را به نحوی خارق‌العاده دوست دارم؛ حتی تا آنجا که حاضرم به هر دلیلی جانم را به خاطر مردمی که در خطر هستند، فدا کنم. ولی حاضر نیستم حتی برای دوشبانه‌روز، در اتاقی که شخصی دیگر بستری شده است، سر کنم. این را به تجربه دریافته‌ام. به محض اینکه فردی به من نزدیک می‌شود، وجودش عزت‌نفس مرا می‌گیرد و استقلال فردی‌ام را از بین می‌برد. ظرف ۲۴ ساعت از آن شخص -حتی اگر بهترین انسان روی زمین هم باشد- منزجر می‌شوم‌.


مهدیار دلکش



از پنجره ستاره‌ای را تماشا می‌کنم

از خود می‌پرسم:

آیا او هم مرا می‌بیند؟

مورچه‌ای زیر پایم

همین سوال را از خود می‌پرسد

سوال ستاره چیست؟



مهدیار دلکش