مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو


اساس تمامی هنرها، شعر است. هنر، یعنی کشف و شهود، هویداکردن داده‌های جدید. شعر، ما را به تعالی می‌رساند. به ما کمک می‌کند تا از روزمرگی بگریزیم. و این گریز، همان هنر است. بیان هنری، جهانی را پیش رو می‌آورد که از چشم انسان، پنهان است. به ما اجازه می‌دهد هزاران فرسنگ از زمین فاصله بگیریم و از آن بلندا، به جهان نگاه کنیم.

فقر، یعنی جهانی بدون هنر و بدون شعر.

شعر، در ذات خود، درجه‌ای از ابهام را دربر دارد. طبیعت شعر، ناتمام و تعین‌ناپذیر است و از ما دعوت می‌کند که آن را کامل کنیم، جاهای خالی را پر کنیم، نقطه‌چین‌ها را به هم وصل کنیم. عمر شعر واقعی، همیشه بیشتر از داستان است.


مهدیار دلکش



مهدیار دلکش


ملول و خسته و خردم می‌کند

دیدن همیشگی همان مزرعه‌ها و همان آدم‌ها

همان آسمان‌ها و همان مه‌ها


ای کاش از دل ابرها می‌گریختم

و پیشانی‌ام را در خورشید دور، گرم می‌کردم

آه! کاش رود، رفتار خود را به من می‌داد

کاش عقاب، بال خود را به من می‌بخشید



مهدیار دلکش


گوشِ انسان‌ها موسیقیِ وجودت را نمی‌شنود. تو از نظر آن‌ها زندگی ساکت و آرامی داری؛ پرده‌ی صماخ گوش آن‌ها هیچ‌یک از ظرافت‌های آهنگ‌های تو را تشخیص نمی‌دهد. البته، تو در ملاءعام همراه با موزیک نظامی پیش نمی‌روی، اما این دلیل نمی‌شود که این آدم‌ها بگویند زندگی تو از موسیقی عاری است. آن‌هایی که گوش دارند می‌توانند بشنوند.


مهدیار دلکش




مهدیار دلکش



بشریت را به صورت عام دوست دارم، نه به صورت انفرادی و یک فرد. در رویا همیشه می‌بینم که بشریت را به نحوی خارق‌العاده دوست دارم؛ حتی تا آنجا که حاضرم به هر دلیلی جانم را به خاطر مردمی که در خطر هستند، فدا کنم. ولی حاضر نیستم حتی برای دوشبانه‌روز، در اتاقی که شخصی دیگر بستری شده است، سر کنم. این را به تجربه دریافته‌ام. به محض اینکه فردی به من نزدیک می‌شود، وجودش عزت‌نفس مرا می‌گیرد و استقلال فردی‌ام را از بین می‌برد. ظرف ۲۴ ساعت از آن شخص -حتی اگر بهترین انسان روی زمین هم باشد- منزجر می‌شوم‌.


مهدیار دلکش



از پنجره ستاره‌ای را تماشا می‌کنم

از خود می‌پرسم:

آیا او هم مرا می‌بیند؟

مورچه‌ای زیر پایم

همین سوال را از خود می‌پرسد

سوال ستاره چیست؟



مهدیار دلکش




مهدیار دلکش


   اگر خود را در میان یک گروه نزدیک و هم‌عقیده یافتی، باید آنچه را در ذهنت می‌گذرد بیان کنی؛ حتی اگر گروه به آن علاقه‌ای نشان ندهد. فرضیات ضمنی را زیر سوال ببر؛ حتی اگر این کار باعث شود از آسایش دور باشی. اگر رهبری یک گروه را برعهده داری، یک نفر را به عنوان "مخالف" منصوب کن. او احتمالا محبوب‌ترین فرد گروه نخواهد بود، اما شاید مهم‌ترین عضو باشد.



مهدیار دلکش



انگشتان کشیده‌ات

چون موج بلندی

صورتم را پوشاند

و صدایت

خنکای نسیم، میان برگ‌های درختی در تابستان


دوستت داشتم

همان‌طور که درخت، نسیم را

که خرس، کندوی عسل را

که زبان، هم‌زبان را


دوستم داشتی

همان‌طور که قفل، کلید را

که موج، ساحل را

که تن عریان، لباس را


در رویا بودم انگار

خط‌های گرد دامن کوه‌

نوازشم می‌کرد

صدایی زیر گوشم گفت:

«تو یک کوه را مست کرده‌ای

چشم‌ها را ببند

پرواز کن

بالاتر ای عقاب!

این کوه می‌خواهد فوران کند.»


پرنده‌ها رویا نمی‌خواهند

نسیمِ زیر بال‌های‌شان حقیقی‌ست

بال‌های‌شان حقیقی‌ست

و پروازشان

-که انسان را رویایی می‌کند-

حقیقی‌ست.


دوست دارم بدانم پرنده‌ها چه خوابی می‌بینند

می‌دانم

دوست ندارند انسان باشند

و خواب پریدن نمی‌بینند.


ای عقاب!

ای اوج!

جز نوزاد و خدا

چه رویایی می‌توانی داشته باشی؟



مهدیار دلکش