اگر خود را در میان یک گروه نزدیک و همعقیده یافتی، باید آنچه را در ذهنت میگذرد بیان کنی؛ حتی اگر گروه به آن علاقهای نشان ندهد. فرضیات ضمنی را زیر سوال ببر؛ حتی اگر این کار باعث شود از آسایش دور باشی. اگر رهبری یک گروه را برعهده داری، یک نفر را به عنوان "مخالف" منصوب کن. او احتمالا محبوبترین فرد گروه نخواهد بود، اما شاید مهمترین عضو باشد.
انگشتان کشیدهات
چون موج بلندی
صورتم را پوشاند
و صدایت
خنکای نسیم، میان برگهای درختی در تابستان
دوستت داشتم
همانطور که درخت، نسیم را
که خرس، کندوی عسل را
که زبان، همزبان را
دوستم داشتی
همانطور که قفل، کلید را
که موج، ساحل را
که تن عریان، لباس را
در رویا بودم انگار
خطهای گرد دامن کوه
نوازشم میکرد
صدایی زیر گوشم گفت:
«تو یک کوه را مست کردهای
چشمها را ببند
پرواز کن
بالاتر ای عقاب!
این کوه میخواهد فوران کند.»
پرندهها رویا نمیخواهند
نسیمِ زیر بالهایشان حقیقیست
بالهایشان حقیقیست
و پروازشان
-که انسان را رویایی میکند-
حقیقیست.
دوست دارم بدانم پرندهها چه خوابی میبینند
میدانم
دوست ندارند انسان باشند
و خواب پریدن نمیبینند.
ای عقاب!
ای اوج!
جز نوزاد و خدا
چه رویایی میتوانی داشته باشی؟
آقای تاناکا دنیای دور و برش را همانگونه که بود، میدید. مثل پدرم نگاهش گنگ نبود. به چشم من همانطور نگاه میکرد که به چکیدن قطرات شیره بر تنهی درختان کاج و یا حلقهی روشن آسمان، در جایی که خورشید، پشت ابر قرار میگیرد.
او در دنیای مرئی زندگی میکرد، حتی اگر همیشه از بودن در آن، احساس خشنودی نمیکرد. او متوجه درختها، گلولای و بچهها در خیابان میشد.
اگر ما یک آدم مصنوعی درست کنیم، و این آدم مصنوعی شروع به صحبتکردن دربارهی بورس یا مسابقهی اسبدوانی کند، بدون آنکه سادهترین و مهمترین سوال را مطرح کند، یعنی اینکه چگونه همهچیز به وجود آمده است، در این صورت حسابی خواهیم خندید.
تنتن، برای من یعنی کودکیام. یعنی آن حوض توی حیاط. یعنی آن ماهی حوض، که دور از چشم مامان برایش آب میریختم؛ فکر میکردم اگر آب حوض بیشتر باشد، خوشحالتر میشود.
تنتن، برای من یعنی بازیهایم با محمد. یعنی قلعهساختن دو طرف خانه و پرتاب توپ به قلعههای همدیگر.
تنتن، برای من یعنی شکیبا؛ دخترک موبور همسایه. یعنی خالهبازیهایم با شکیبا. یعنی قوری و سماور او.
زندگی، عجیب است.
فیلم درست در جایی که توقعش را نداشتم، به شعر نزدیک شد. تقابل فضاهای متضاد و عکسالعمل کاراکترها نسبت به شرایط متفاوت، به نشاندادن پیچیدگیهای روانی انسان بسیار کمک کرده است.
برای لونرفتن فیلم، از گفتن جزئیات خودداری میکنم، اما بگویم که این فیلم، شعر دارد؛ تصویر چشمنواز دارد؛ سردی دارد؛ سکوت دارد؛ خشونت عریان دارد و شما را در لحظاتی میخکوب خواهد کرد؛ مشخصا به سکانس حمام و تلفنزدن ماریا اشاره میکنم؛ ساچ عه واو.
موضوعی که از نظر من سینمای اروپا (اکثر فیلمهایش) را نسبت به هالیوود (اکثر فیلمهایش) برتری میدهد، مشارکتدادن بیننده در فیلم و دولایهبودن و نزدیکشدن به انسان در آنها است؛ فیلمهای اروپایی، همهچیز را مستقیم نمیگویند. به بیننده اجازه میدهند تا وارد فیلم شود و خالیها و سکوتهای فیلم را با ذهن و تخیلش بفهمد و بسازد؛ لذت کشف.
و صحنهی پایانی این فیلم. که ظاهرا فقط یک جنگل است؛ اما ما باید جای خالی گوزنها را در آن حس کنیم.